Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «باشگاه خبرنگاران»
2024-05-01@09:25:37 GMT

یک خاطره خاص از نابغه اطلاعاتی جنگ

تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۹۴۱۱۷۱

یک خاطره خاص از نابغه اطلاعاتی جنگ

سردار فتح‌الله جعفری مؤسس و نخستین فرمانده تیپ زرهی سپاه با بیان خاطره‌ای از دوران دفاع مقدس درباره دیدار با امام خمینی (ره) روایت می‌کند: حدود۲۰ نفر داخل اتاق حضرت امام شدیم. حسن باقری دوربین خودش را آورده بود. من هم خودکار و دفترم را به‌همراه برده بودم. چون قبلاً مسئول سپاه بیت بودم کسی مرا بازدید نکرد؛ یکی از پاسدار‌ها به‌نام آقای اکبری بازدید بدنی می‌کرد، نگاهی به من کرد و خجالت کشید مرا بازدید بدنی بکند؛ لذا دفتر یادداشت همراهم بود و توانستم مطالب را بنویسم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

آقا محسن شروع به صحبت کرد که این‌ها فرماندهان هستند، وضعیت عملیات‌ها به جایی رسیده که می‌خواهیم عملیات‌های وسیع انجام دهیم، نیرو‌های مردمی استقبال می‌کنند و سازمان گسترش پیدا کرده. ولی حالا که به این حد رسیده‌ایم فرماندهان نگرانند که بچه‌های زیر دست‌شان شهید شوند، درخواست می‌کنند به‌جای فرمانده، نیروی عادی بشوند یا درس‌شان را بخوانند.

 

سردار جعفری

امام فرمودند: «شما باید شکر کنید که این کار به‌دست شما انجام می‌شود. خدا شما را انتخاب کرده، اسم شهدا در لوح محفوظی است. چه کشته بشوید و چه بجنگید و کشته نشوید، هر دو سعادت است. شما کاری نداشته باشید که چه کسی کشته می‌شود، چه کسی کشته نمی‌شود. منتهی از روی تعقل و فکر کار کنید. خودتان را بیخودی به کشتن ندهید. شجاعت با تهور فرق می‌کند.»

من مثل دورانی که در حفاظت بیت بودم، پیش امام ایستادم. بچه‌ها یکی‌یکی دست امام را بوسیدند. حسن باقری گفت: «دعا کنید ما شهید بشویم»، امام گفتند: «دعا می‌کنم شما پیروز بشوید.» مؤید رضوانی هم گفت: «ما را نصیحت کنید.» امام گفتند: «کارتان برای خدا باشد.» آخر سر که خودم دست امام را بوسیدم، آقا محسن گفت: «ایشان فرمانده تیپ زرهی ما هستند.» امام تبسم کردند.

وقتی بیرون آمدم، حسن باقری گفت: «تو تنها فرمانده تیپی هستی که به امام معرفی کردیم، قدر این را بدان.» گفتم: «چشم، اگر کاری از دستم بر بیاید انجام می‌دهم.» ظهر از جماران به دیدن مقام معظم رهبری‌ـ که آن‌موقع رییس‌جمهور بودندـ رفتیم. آقا هم صحبت خوبی کردند و ما متوجه شدیم که آقا نسبت به جزییات جنگ، خیلی توجیه هستند. از آقا درخواست شد که دولت وسیع‌تر در جنگ مشارکت کند. بعد از آن، آقا محسن، آقا رشید، حسن باقری و آقا رحیم با آیت‌الله خامنه‌ای جلسة خصوصی داشتند.

 

از آن‌جا که بیرون آمدیم به حسن گفتم: «هشت ماه است به خانواده‌ام سر نزده‌ام.» پرسید: «چرا؟» گفتم: «چون تصمیم گرفته‌ام تا خرمشهر آزاد نشود به خانه سر نزنم.» گفت: «این دیگر چه عهدی است! آمدیم حالا حالا‌ها خرمشهر آزاد نشد. برو به خانه سر بزن.» همان‌جا سویچ ماشین خودش را داد. ابوالقاسم عسگری هم گفت: «من هم تا خمینی‌شهر با شما می‌آیم.»

آخر شب به اصفهان و پیش پدر و مادرم رسیدم. خواب بودند. پدرم بعد از هشت ماه که مرا دید، گزارش کاملی از کشت و زرع را داد و گفت: «خسته‌ای بخواب.» به اتاق خودم رفتم؛ گردوخاک آن‌را گرفته بود. بلافاصله خوابم برد. پدرم در حال بیرون رفتن از منزل بود که از خواب بیدار شدم. پدرم همیشه یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار می‌شد، نافله شب می‌خواند و برای نماز جماعت به مسجد می‌رفت؛ وقتی از مسجد برمی‌گشت، بقیه را برای نماز بیدار می‌کرد.

 صبحانه را کنار خانواده به‌سر بردم و بلافاصله به اهواز برگشتم. چون حسن باقری گفته بود جلسه داریم. دیدار با امام چند نکته مهم داشت؛ یکی این‌که تردید ما کاملاً از بین رفت و همه تصمیم گرفتند که جنگ را جدی بگیرند. دیگر آن‌که نسبت به مقابله با صدام در سطح استراتژی تصمیم گرفته شد که هرطور هست باید با دشمن بجنگیم. نمی‌توانیم و نمی‌شود نداریم. مسأله بعدی این بود که روح بزرگ امام خیلی کمک کرد تا کار بزرگی انجام شود. حال این‌که کسی کشته و زخمی می‌شود مسؤولیتش به عهدۀ ما نیست، ولی ما باید خوب فکر و برنامه‌ریزی کنیم. این‌ها جزء تدابیر امام بود که ما باید انجام می‌دادیم. دانستیم که مسئولیت سنگینی است. در همین ملاقات بود که امام فرمودند: «ای کاش من هم یک پاسدار بودم.» وقتی امام این جمله را گفتند، حسن باقری با صدای بلند گریه کرد.

منبع: ایسنا

باشگاه خبرنگاران جوان وب‌گردی وبگردی

منبع: باشگاه خبرنگاران

کلیدواژه: نابغه جنگ دفاع مقدس حسن باقری

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.yjc.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «باشگاه خبرنگاران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۹۴۱۱۷۱ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

چرا حسن باقری نمی‌خواست فرمانده عراقی کشته شود؟

احمد دهقان در گفتگو با رادیو مضمون روایتی قابل توجه از دیدار سردار فتح‌الله جعفری فرمانده زرهی ایران در دفاع مقدس و فرمانده لشکر یکم عراق در عملیات فتح المبین گفته که در ادامه می‌خوانید:

فرمانده عراقی کاملاً با دیسیپلین نشست و شروع به حرف زدن کرد و گفت: «من در عملیات فتح‌المبین می‌دانستم ایران می‌خواهد حمله کند» و داشت برگ‌برنده‌هایش را برای فرمانده ایرانی رو می‌کرد.

فرمانده عراقی ادامه داد: «آن شبی که می‌خواستید حمله کنید، سکوت بود و من به معاون عملیات خودم گفتم سکوت ایرانی‌ها خیلی خطرناک است و این‌ها امشب حمله می‌کنند. بعد به نیرو‌هایی که در شوش داشتیم، آماده باش دادیم و گفتم آماده باشید که ایرانی‌ها می‌خواهند حمله کنند و کشتار راه بیندازید و خلاصه آن کشته‌هایی که شما دادید بخاطر پیش‌بینی من بود».

آقای جعفری هیچ چیزی نمی‌گفت و این حالت داشت مرا دیوانه می‌کرد! جنگی سر میز شام بود و این جنگ کاملا به سمت عراقی‌ها تمایل پیدا کرده بود.

آقای جعفری شامش را قشنگ خورد و بعد گفت: «تو حسن باقری را می‌شناسی»؟ فرمانده عراقی گفت: «بله؛ در عملیات فکه شهید شد و اگر او بود، احتمالاً جنگ شما متحول می‌شد».

آقای جعفری ادامه داد: «حسن باقری دهم اسفند مرا صدا زد و هنگامی که من به قرارگاه رفتم، عکس‌های تو را به من نشان داد» فرمانده عراقی جا خورده بود!

آقای جعفری ادامه داد: «حسن باقری به من گفت روی تپه سبز برو (تپه سبز مقابل شوش است) و تمامی آتش منطقه را در دست بگیر؛ طوری که هیچ کس بدون اجازهٔ تو حق تیراندازی نداشته باشد.

حسن باقری گفت که فرمانده گردان مقابل شوش، دیروز با شلیک خمپاره کشته شده و امروز فرمانده لشکر یکم عراق خواهد آمد تا فرمانده گردان جدید را در خط معرفی کند. این فرمانده لشکر آدم ترسویی است و این باید زنده بماند تا ما عملیات خودمان را انجام بدهیم. این باید سالم برود و سالم برگردد؛ چون که معاون او یک بعثی است و اگر فرمانده فعلی کشته شود، او را فرمانده لشکر می‌کنند؛ پس این فرمانده لشگر باید زنده بماند.»

آقای جعفری گفت: «من آمدم روی تپه؛ تو با دو تا ماشین به خط آمدی؛ فرمانده‌ها را جمع کردی. بعد فرمانده جدید را معرفی کردی و دم غروب با همان ماشینی که آمده بودی، برگشتی من غروب آمدم به حسن باقری گفتم تو سالم آمدی و برگشتی»!

دیگر خبرها

  • تقدیر سجاد انوشیروانی و کوروش باقری از معلمان
  • روایتی از «گل آقا» نابغه تکرار نشدنی طنز ایران
  • ببینید | بحران‌های شما برای ما خاطره شده...
  • صدور حکم انتصاب رئیس سازمان جهاد کشاورزی کرمان
  • شناگر نابغه سندروم داون مهابادی در مسابقات قهرمانی کشور حضور دارد
  • به بهانه الکلاسیکوی ایران؛ بریس نیکبخت و ضربه سر کریم باقری مقابل سپاهان / فیلم
  • چرا حسن باقری نمی‌خواست فرمانده عراقی کشته شود؟
  • روایت حیرت‌ انگیز یک نویسنده از خاطره‌بازی دو فرمانده ایرانی و عراقی سال‌ها پس از جنگ تحمیلی
  • پرواز شهرکرد به عسلویه برقرار شد
  • دانش‌آموزان نابغه ایرانی بر بام والیبال جهان ایستادند